ظهر يكي از روزهاي رمضان بود...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : دو شنبه 25 آذر 1392
بازدید : 265
نویسنده : MOHAMMAD MOGHERI
ظهر يكي از روزهاي رمضان بود...
حسين حلاج هميشه براي جذامي ها غذا ميبرد و اون روز هم...
داشت از خرابه اي كه بيماران جذامي توش زندگي ميكردند مي گذشت...
جذامي ها داشتند ناهار مي خوردند...
ناهار كه چه؟ ته مونده ي غذاهاي ديگران و چيزهايي كه تو آشغالها پيدا كرده بودند و چند تكه نان...
يكي از اون ها بلند شد و به حلاج گفت: بفرما ناهار!
حسين حلاج گفت: مزاحم نيستم؟
گفتند: نه بفرمائيد.
حسين حلاج نشست پاي سفره...
يكي از جذامي ها رو بهش گفت:
تو چه جوريه كه از ما نمي ترسي!
دوستان تو حتي چندششون مي شه از كنار ما رد شن... ولي تو الان...

حلاج گفت: خوب اون ها الان روزه هستند براي همين اين جا نميان تا يه وقت هوس غذا نكنن.
آن ها گفتند: پس تو كه عارف و خداپرستي چرا روزه نيستي؟
گفت: نشد امروز روزه بگيرم ديگه...
حلاج دست به غذاها برد و چند لقمه خورد...
درست از همون غذاهايي كه جذاميها بهشون دست زده بودند...
چند لقمه خورد و بلند شد و تشكر كرد و رفت...
موقع افطار حلاج لقمه اي به دهانش گذاشت و گفت:
خدايا روزه من را قبول كن...

يكي از دوستانش گفت: ولي ما تو را ديديم كه داشتي با جذاميها ناهار مي خوردي
حسين حلاج در جوابش گفت: روزه من براي خداست...
اون ميدونه كه من اون چند لقمه غذا را از روي گرسنگي و هوس نخوردم...
با خوردن چند لقمه غذا روزه ام باطل مي شد يا دل بنده اش را مي شكستم؟؟؟
Photo: ‎ظهر يكي از روزهاي رمضان بود...
حسين حلاج هميشه براي جذامي ها غذا ميبرد و اون روز هم...
داشت از خرابه اي كه بيماران جذامي توش زندگي ميكردند مي گذشت...
جذامي ها داشتند ناهار مي خوردند...
ناهار كه چه؟ ته مونده ي غذاهاي ديگران و چيزهايي كه تو آشغالها پيدا كرده بودند و چند تكه نان...
يكي از اون ها بلند شد و به حلاج گفت: بفرما ناهار!
حسين حلاج گفت: مزاحم نيستم؟
گفتند: نه بفرمائيد.
حسين حلاج نشست پاي سفره...
يكي از جذامي ها رو بهش گفت:
تو چه جوريه كه از ما نمي ترسي!
دوستان تو حتي چندششون مي شه از كنار ما رد شن... ولي تو الان...

حلاج گفت: خوب اون ها الان روزه هستند براي همين اين جا نميان تا يه وقت هوس غذا نكنن.
آن ها گفتند: پس تو كه عارف و خداپرستي چرا روزه نيستي؟
گفت: نشد امروز روزه بگيرم ديگه...
حلاج دست به غذاها برد و چند لقمه خورد...
درست از همون غذاهايي كه جذاميها بهشون دست زده بودند...
چند لقمه خورد و بلند شد و تشكر كرد و رفت...
موقع افطار حلاج لقمه اي به دهانش گذاشت و گفت:
خدايا روزه من را قبول كن...

يكي از دوستانش گفت: ولي ما تو را ديديم كه داشتي با جذاميها ناهار مي خوردي
حسين حلاج در جوابش گفت: روزه من براي خداست...
اون ميدونه كه من اون چند لقمه غذا را از روي گرسنگي و هوس نخوردم...
با خوردن چند لقمه غذا روزه ام باطل مي شد يا دل بنده اش را مي شكستم؟؟؟‎



مطالب مرتبط با این پست :

می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








نعمت است نه فاجعه رفتن کسی که لایق نیست .............

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عمومي و ورزشي و علمي و آدرس msahand.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com